♣♣♣ غروبي در سپيده دم ♣♣♣



چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب                  "بوي گل را ز که جويم از گلاب



سميه جان خواهرم امروز هنگامي جاي خالي تو را حس مي کنم که اولين روز بهار شکفتن گلهاي تعليم و


تربيت است .روزي که دستان پر مهر باغبان گلها ،گونه ها را نوازش مي کند و گلهاي نو شکوفته تو از


ترنم و ترحم نوازش محروم .امروز در حالي جاي نگاه نافذت در واپسين لحظه هاي شاديم حس مي کنم که


اشک حسرت ديدار بر گونه هايم غلطان است کاش هيچوقت لحظه هاي با تو بودن را بياد نيارم که گويي


کوهي از اندوه برشانه هايم سنگيني مي کند امروز روز شکفتن غنچه هاست بوي کاغذ بوي مداد بوي


ميزهاي کهنه و نو در فضاي شهر پيچيده است اما افسوس من بوي ترا در گلاب مي جويم


امروز دانش آموزانتدر انتظار تو نشسته اند تا معلم شيرين زبان درس انگليسيشان همچون سالهاي قبل با


لباني خندان ودلي سرشار از محبت ومهر به بچه ها در کلاس حاضر شود


امروز کلاس درس زبان انتظار قدمهاي تورا مي کشد


ماه مهر آمده اما ماه من بي تو مهري ندارد



خويشکه گه م سلام برا گه م سلام
ئرا چه ئمسال سه ر نياينه لام؟

بي ئيوه عيدم عزاو پژاره س
دلم هم پرخيون هم تيکه پاره س

خويشکه طفلاند ويلان و ويله ن
بي دالگ دلسوزو بي ياروخيله ن

دلداري کوره د ياگه رديوته د بم؟
بي فريادرسم ته بيوش چه بکم؟

خه م بي براي ياگه ر ته بخوه م؟
عقده يل دلم لاي کي وا بکه م؟

چاره چفته گي يتيم و يه سير
له روژان جوربارو،وشه وان دلگير


 



 


بيستيون برمي بشکيه ي سيوني
وه بي که س رشيا سميه خيوني

ژيره دبوگه وبان کيوي طاق وه سان
را کوشتي زائر ه شاه خراسان؟

خويشکه باد ته چيو دوام بارم؟
هم بي دلسوزو هم بي خم خوارم

قيل و خه رگاو گه رم وه سرا
شايد سو مه يه بايدن له ده را

ديونمدوه خاو روحد خه م باره
حوال پرسميد سوو ئيواره

دلم وه روژ په ين شه مه خوشه
سنگ مزارت که م ئاوه ره شه

خوشک و براگه م روحدان شادو
مالدان له ناو بهيشت آبادو

بيت اله نوريان(ايليا)    



اگر اشک ها نمي بود داغ سينه ها


 


سرزمين وداع را مي سوزاند



چرخ زمانه بسيار نامرد است کساني را که خيلي دوست داري ناباورانه ازتو ميگيرد

پيش از آن که وجودشان را خوب حس کني مثل پرنده اي زيبا بال مي گيرند


هميشه اين گونه بوده است کساني را که وجودشان برايت عزيز است

زود از دنياي  مي روند .


 



امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه هاي سياه ، لحظه هاي داغ و پرالتهاب بي قراري ، دلتنگي

افسردگي، خاموشي ، سکوت ، اشک ، سوختن چيزي نيافتم .

دلم به درد مي آيد وقتي سرنوشت را به نظاره مي نشينم

کاش مي شد سرنوشت را با  روزهاي شيرين که البته من نداشتم عجين کرد

نفرين به بودن وقتي با درد همراه است .

من از اين زندگي سرتاپا غم خسته ام

؛از اين زندگي پر از رنج وداغ ومحنت؛

دلم مي خواهد تمام بغض هايم را جمع کنم

و با تمام وجود و تمام اشک هايم بگويم

اي زندگي ازتو متنفرم واي سرنوشت از تو بيزارم



سلام داداشم امشب داخل کانل بودم لينک وبلاگ رو گذاشتي ميدونستم کامل که الان بازهم باهمون دل رنجور همون قلم توانايي که داري وصدالبته خيلي سوز اور ودردناک متنهايي نوشتي که دل سنگ رو هم اب ميکنه راستش تا امشب نيومدم چون امادگي خوندن متنهاتو نداشتم گفتم شايد حين خواندن تحمل نکنم نميدونم چه حکمتي است که اين قلم توانا و اين متنها که مينويسي همشون فقط ازشون دلتنگي وحسرت و خواندنشون گريه مياره چرا هربار متنهاتو ميخونم قلبم ميخواد ازجا دربياد مگه ما چه گناهي کرديم مگه خودت چه گناهي کردي که ازروزي که پارو زمين گزاشتي بايد پسري با اون سن کم هم نقش پدر هم مادر براي برادر و خواهرهاي خردسالش باشه حالا که که با ازدست دادن جوانيت و بزرگ





کردن خواهر برادرها بايد بشيني و موفقيتشون و زندگيشون رو که با تکيه به شما ساختن نظاره کني بايد بجاي پدر ومادر نداشته امان وظيفه اي کمرشن به عهده بگيري و جسم هاي بي جان سميه ونعمت رو تو اوج جواني به اغوش بکشي بلد نيستم متن بنويسم يا حرفهاي دلمو به قلم بيارم ولي همينقد ازخدا دلگيرم مگه ميشه اينهمه غم وناراحتي ودلشکستگي و فقط برا يکنفر قرار بدي اين عدالت نيست داداشم نبي از اول زندگي زجر کشيده سختي ديده خدايا ديگه مستحق اين امتحانات نبوده نيست .چشام خيس شده صفحه رو نميبينم فقط خدايا به بزرگيت قسمت ميدم که به داداش بزرگم صبر بدي .



ازياد داشتهاي مسعود



مرداد که از راه مي رسد غم سنگيني تمام وجودم را فرا مي گيرد.چقدر از مرداد متنفرم ماه شوم




ونحسي که با آمدنش عزيزانم را از من گرفت.کاش مي توانستم مرداد را از سال حذف کنم




خواهرم تاج سرم گرچه کوچکترين خواهر بودي اما چه زيبا  با سن وسال کمت در نقش بزرکتر




 و مادر ظاهر شدي.خواهرم هنوز نجواي شيرينت در گوشي  را  که گفتي اينک در حرم مطهر




ثامن الحجج نايب  اياره ام وگوشي را به طرف حرم گرفته ام هر حاجت ودعايي داري ذکر کن 




در گوشم طنين انداز است خواهرم آن شب از تو پرسيدم که کي برمي گردين؟ جواب دادي فردا




حرکت ميکنيم وپس فردا اگر خدا  بخواهد در خانه ايم. 




اما پس فردا همان روز نحس يکشنبه 22 مرداد 96 نيامدي؟ چرا ؟ مگر تو به مشهد براي ديدار




امام رضا  نرفته بودي ؟ مگر نمي گويند که امام رضا ضامن آهو شده است؟ پس چرا




تو برنگشتي؟شايد بگويي خدا  نخواست.







اما من از خدا يک سوال دارم خــــــــــدا ! وقتي دلت براي کسي تنگ مي شود چه حالي




مي شوي؟؟خـــــــدا  ! بي نهايت دلتنگم دل تنگ خواهرتقويمي کوچک اما بسيار بزرگم.




خواهــــــــرم !! بعد از دوسال هنوز دلت براي بهار ومحمد مهدي تنگ نشده است؟تو که




حتي يک لحظه هم از آنها غافل نبودي ودر ساعات مدرسه ات مدام تلفني با آنها صحبت




ميکردي!خواهرم اصلا ميداني که بر بهار ومحمد مهدي ات چه گذشته وچه ميگذرد؟اصلا چطور




دلت آمد دست هاي  کوچک محمد مهدي وبهار را رها کني؟ خواهرم محمد مهدي هنوز 




چشمهايش به در دوخته شده که بر مي  گردي ؛دست هاي يخ زده اش بهانه دستهاي گرم  تورا




مي گيرد.غم سنگين نبودنت ؛نداشتت  وجود نحيف وکودکانه محمد مهدي  را فرا گرفته




طوريکه ازدور هم در چهره معصومش فرياد ميزندگرچه سعي ميکند




که اين غم  را نهان دارداما  بغضهاي نهفته در وجودش  شادابي را از او سلب نموده ديگر




محمد مهدي آن پسر شاداب بازيگوش پرتحرک نيست.خواهرم ، اينک دو سال  از روز نحسي که  




خبرسفر بي بازگشتت را به من دادند ميگذرد ، ما مانده ايم با دلتنگي ها وبي قراري هاي از




دست دادنت ؛زمان  هم در مقابل غم واندوه نبودنت کم آورده است.کاش نميرفتي 




،که رفتنت بازگشتي نداشت و چه ناباورانه است در سوگ نشستن ما و چه سخت است




برايم گفتن از مرگِ تويي که هنوز باور ندارم ديگر نيستي ، ميداني که رنج  را آشفته در




لبخند پنهان ميکنم تا هم نشينان من غمگين نگردند خواهرم ! هيچگاه نميخواهم




نبودت را باور کنم  هنوز هم با ياد تو به خواب مي روم و به اميد در خواب ديدنت،




تا بلکه بتوانم از لحظه هاي دلتنگي گذر کنم ، خاطراتت هميشه از گوشه و کنار ذهنم




عبور مي کندو دلم را تنگ تر .نمي توانم  باور کنم هنوز براي هميشه رفتنت را.




باور دارم مرگ پايان نيست که تولدي دوباره است و جايت پيش خدا خوب است ،




ميدانم تو هستي و ومارا مي بيني و هميشه با تو مي گويم از همه روزهاي دلـ تنگي ام .




گفتن از خاطرات تلخ ِ روز نحسي که دو سال پيش با رفتنت رقم خورد جانسوز است و سخت ،و




 اشـک امـان نمي دهد، همه واژه هايم خيس شده اند کاش مي توانستم بگويم برايت




از غمي که با گذشت دو سال هر روز بر روي قلبم سنگين تر مي شود ،


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گرافیک البرز Rozhai me برترین مرجع ادیت و مود Gta ایام Mark Travis Steve .دروغ گفت دوستم داره